فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

مجتبی لطفی

تصویر تست
تصویر تست

مجتبی لطفی

یک زخم کهنه است نشان من و غزل
از سالهای دور میان من و غزل

یک زخم کهنه است که سر باز می کند
در بیکرانی از هیجان من و غزل

تو بیت بیت می چکی از شعرهای من
تو واژه واژه در شریان من و غزل

تو آهوی رمیده شعری که سالها
دنبال تو دویده کمان من و غزل

من از تو حرف می زنم و شعر می شود
با هم یکی شده است زبان من و غزل!

 

 2

.وآتش با تو می رقصید وشعری شعله ور می شد

شهودی تازه در اعماق  جانت نیشتر  می شد

تو از نسل کدامین دستهای آسمان سازی

که با هر واژه سرخت ، من من  مختصر می شد

تو را  حس می کنم  آری ،  تو ای در خون من، جاری

تو با من بودی  و تنهایی من بیشترمی شد

کجای خاطرات  زخمی  من، گریه  می کردی

که باران  با تمام  شعرهایم  همسفر  می شد

تو در عمق تمام دردهایم ریشه می کردی

…اگر چه  شاخه های سبز من، سهم تبر  می شد

 

3

رسیده ام به بهاری که باز غمگین است

هوای بی تو پریدن چقدر سنگین است

 

پری نمانده ولی شوق پر کشیدن من

رهاست ، گرچه مسیرش به سمت پایین است

 

سکوت، خاطره ، من …تو و بغض،آینه، آه

چه درد های قشنگی در این مضامین است

 

چو کوه زخمی این قصه ام و می مانم…

که عشق حادثه ای برتر از قوانین است

 

به جانفشانی فرهاد و خون مجنون شد

اگر که خنده لیلا هنوز شیرین است!

 

دو روح خسته و دلتنگ در سکوت قفس

که شعرگفتنشان هم برای تسکین است

 

دو تا پرنده شبیه دو چشم بارانی

دو تا ستاره که از زلف ماه آذین است

 

…و چشم های تو را دیدم و دلم لرزید

که سر نوشت سیاه همیشه ام این است…