فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

محمدتقی عزیزیان

محمدتقی عزیزیان
تصویر تست

محمدتقی عزیزیان

محمدتقی عزیزیان
متولد 1362 دلفان
شاعر و غزلسرا
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
معاونت ادبیات اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان لرستان
دبیر انجمن قلم ایران در لرستان
مدیر مسئول انتشارات پراکنده
آثار:
به خاطر گل های چادرت
دیروز بر نمی گردد

1
او که ذکر همیشه ی لب هاش
زیر سرما صدای دندان است
پیرمردی غریبه و تنها
بر سرش تکه ای زمستان است

چشم هایش میان یک درّه
استخوانِ دو گونه اش کوه است
شانه هایش تکیده و لاغر
روزگارش که رو به پایان ست

جا به جا می کند بساطش را
آه، بر روی آه می ریزد
چشم هایش به پشت مژگانش
عین فانوس های زندان است

خاطرش چون هوای شهر ابری
اشک بر گونه های او جاری
شام امشب، برای دخترها
بی گمان لقمه های باران است

می رود معتکف شود انگار
اشک هایش هزار تسبیح است
اعتکافش درون مسجد نیست
اعتکافش لب خیابان است

محمدتقی عزیزیان

2
تنم می لرزد از سرما، به زیر برف سنگینی
سكوت خانه را بشكن، شبیه كاسه ی چینی

میانِ رشته موهایت، نگاهم ریسه می بندد
برای خانه تنها نه، كه چندین كـوچه آذینـی

بیاور بوسه هایت را، بچین اطــراف قندان و
تعارف كن كه بردارم، لبت را از سَرِ سینی

مرا هم مذهبانم سوی مسجد می برند امروز
نگاهت می كِشد اما به سمت و سوی بی دینی

برایم استراحت می نویسد بعدِ دیدارت
به عشقم پِی نبرد آخر روانکاویِ بالینی

پیمبر باش تا من هم برایت شعر بنویسم
كه از دستِ معاصرها دَر آید شعرِ آیینی

اگر مُختار می كردی دهانم را، به پا می شد
به خونخواهیِ لب هایت، قیـامِ سختِ خونینی

صدا كردی و مستم كرد، با لحن صدای تو
زكریاهای رازی بود و عارف های قزوینی

محمدتقی عزیزیان

3
با تهیدستان که باشم حال و روزم عالی است
سهمش از باران فراوان، هر که دستش خالی است

آن بهشتی را که وعده می دهی بی رنج نیست
چشم های سرخ مادر، خون بهای قالی است

گاهی آدم حاصل رنج کسی را می خورد
شانه های باد، زیر گیسوان شالی است

دل بریدن از جهان با پختگی گل می کند
سختی دل کندن از شاخه نشان کالی است

گریه ام می گیرد و دست تو در دست کسی ست
سهمش از باران فراوان، هر که دستش خالی است

محمدتقی عزیزیان

4

افتاده، شکسته، صفحه های زردند
پیچیده شبیه نسخه های دردند
ای کاش که برگ های پاییزی هم
از روی زمین به شاخه ها برگردند

محمدتقی عزیزیان

5
بانو حکیمان بر سرت در اختلافند
باید به جای فلسفه گیسو ببافند

دعوی پیغمبر شدن کن وقت خوبی ست
تا پلک هایت آسمان را می شکافند

پیغمبری خوب است اما کعبه هستی
چادر سرت کن زائرانت در طوافند

پلکی بزن نیرو بیاور جابه جا کن
تا کم شود مانور و آفند و پدافند

سکر آوری؟ شور آوری؟ شرعاً حلالی؟
بانو حکیمان بر سرت در اختلافند

محمدتقی عزیزیان