فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

محمد جواد مژدهی

تصویر تست
تصویر تست

محمد جواد مژدهی

 دوست می دارم تورا ای نازنین ای همچو ماه 

از همان لحظه که در چشمان زیبای تو من کردم نگاه
تا به آن هنگام من را عشق و احساسی نبود
هرچه دارم از نگاه گرم و گیرای تو بود
آتشی در من زدی با آن نگاه آتشین
کی نگاهم میکنی بار دگر ای بهترین؟ 

  

2

من و تو و خدا

شنیدم که گفتند عشق به آدمی 
دل را از عشق به خدا باز میدارد
گفتم نه!عشق به آن نازنین
تنها دلم را از عشق به غیر خدا باز می دارد
از عشق به گناه  آن آلاینده ی قلب ها
از این سو آن سو پریدن دل که شکننده ی ارزش انسانهاست
از سنگ شدن دل که راهی برای شناخت خدا باقی نمی گذارد
و از دوری گریه.
چه چیز بدتر از گناه انسان را از خدا دور می کند؟
و چه چیز بهتر از حضور گرم و مهربانت گناه را از قلب من می راند؟
عشقت در این دنیای پر از گناه اندک مجالی است برای پاکی قلب من
شاید گاهی گریه ای…اشکی…
ناگهان یادی که در قلبم نهد شوقی برای زیستن در هجر او…
ناگهان اشکی که در چشمان من آرد فروغی از حسن او…
یا لبخندی بی دلیل که مرا در فراموش نکردن معنای شادی کمک کند
دور کند مرا از زیستن در عمق مردگی
و روشن کند دلم را برای اندکی بندگی.
حتی اگر از تو دور باشم ای همیشه با من  ای همیشه در من 
باز گرمای آتش عشقت می تواند آب کند اندکی از یخ دلم را.
من اگر چه پرواز کردن نمی دانم 
و رها شدن از بند  ((من))  نمی توانم
اما گاه گاهی میتوانم همراه با خیال نازنینت تا اوج آسمان ها پر بکشم
و برای لحظه ای هم که شده خدا را احساس کنم.
و من زندگی می کنم به امید آن روز که:
من و تو…با هم…درکنار هم…پر از شور… پر از شوق…
با دو قلب عاشق…عاشق هم…عاشق خدا…
سفری بیاغازیم
سفری دور و دراز…سفری از خود به خود…
سفر عشق
دست های هم را بگیریم و بالا برویم
بالا…بالا…بالاتر…پیش فرشته ها…باز هم بالاتر…
و دیگر این ما نیستیم که بالا می رویم…
و دیگر ما حجاب خود نیستیم…

از آخرین بار که به خوابم آمدی
دیر زمانی می گذرد
و از آخرین دیدار که دیگر هیچ
راستی!آخرین دیدار کی بود؟
اولین روز عاشقی!
روز طبیعت!
و عاشقی همراه شد با جدایی و هجران.
چرا؟
نمیدانم
شاید به قول فرهاد
آن عاشق نیک نهاد
آن دل شده ی پاکباز کز آتش عشقش شرری باد مرا
زیرا:(( آشفته از مه دور بهتر))