فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

محمود صابری

محسن نظری
محسن نظری

محمود صابری

سلام
محمود صابری
متولد1355
لیسانس علوم اجتماعی
کارمند بانک
از دوران دبیرستان تا امروز می نویسم

1
نگاه سرد
نگاهش سرد و آرام است
و هرچه هست در جام است
نمی ریزد اگر اشکی
سکوتش پر زپیغام است
برایش اشک می ریزم
سرشکم نیز ناکام است
نه پیوندی نه لبخندی
دل من نحس فرجام است
پریده از سر کویم
دلش بی جا و بی بام است
به اوگویم نرو اما
خیالم نیز اوهام است
به دستش کیف و یک گوشی
و ذهنش غرق دشنام است
98/4 /21

2
بعد از تو…
بعد از تو زیبا نیست لبخندی
یاری رفیقی یا که پیوندی
دل بستی و گفتی خداحافظ
ای کاش از من دل نمی کندی
می پرسم از تو از چه رو رفتی؟
از رفتنت انگار خرسند ی!
طرز نگاهت را نمی فهمم
زیباترین خلق خداوندی
98/4/8
آفتاب گرم خرداد

3
آفتاب گرم خرداداست
گل میان باغچه شاداست
رنگ می بازد هوای دل
دل زغم گویی که آزاداست
نسترن در با د می رقصد
غنچه معصومانه در باد است
آسمان آبی تر ازهرروز
روز بی تکرار خرداد است
98/3/14
باز آید

4
باز آید غم
بی تو کم کم
می سوزد دل
از غم هردم
اشکم ریزد
غم انگیزد
وقتی آهی
از دل خیزد
چون طوفانم
بی سامانم
همچو سیلی
می ترسانم
داد از دوری
از این شوری
فریاد از عشق
از مهجوری
98/3/14
مرا آهسته

5
مرا آهسته پیدا کن
دری سوی دلم وا کن
به دنبال چه می گردی؟!
مرا از من تمنا کن
برای من تو تنهایی
تمام خلق حاشا کن
اگر طوفان به دل داری
دلت را همچو دریا کن
دل از من برده ای جانا
دلت را در دلم جا کن
گذر کن از شب تاریک
هوای صبح فردا کن
تورا من دوست می دارم
تو هم اینگونه با ما کن
98/3/14
من دوستت دارم

5
صبح است و بیدارم
انگار تب دارم
یک ابر بارانم
پیوسته می بارم
در شوره زار عشق
یاد تو می کا رم
از هر که می رنجم
من خویش آزارم
من بی تو می میرم
این آخرین کارم
کی می رسد روزی
دست از تو بردارم
تا تو ندا رم راه
من خویش دیوارم
خیز و رهایم کن
من بد گرفتارم
تو می کنی انکار
من دوستت دارم
98/3/6
آتش در دل

6
آتش در دل برپا
خون در رگ می جوشد
غمگین از دیروز و
مایوسم از فردا
در خوابم خاموشم
بی تابم در جوشم
لبخندی بر لب نیست
از نسیان می نوشم
از ماندن بی زارم
بیزار از تکرارم
از مردن کمتر نیست
حالی که من دارم
رویای بودن را
در وهمی می پیچم
مغمومم بی تابم
می جوید من من را

98/2/3
7
بنشین گاهی
بنشین گاهی به نگاهم
کم کن از ناله و آهم
روزم بی تو شب تاری
غم دارد شام و پگاهم
می میرم گر که نباشی
فکری کن به بخت سیاهم
خاموشم مثل اسیری
من آن افتاده به چاهم
سردم همچو جدایی
موجود روبه تباهم
98/5/11
8
نگاه خسته
نگاه خسته مرد
زباله های کثیف
هجوم بیخود درد
چه چیز گم شده است!؟
در این کثافت محض
عبور می کند از
خیال او طفلش
بببن نگاهش را
رخش کلافه وزرد
تب است همدم او
بگیر دستش را
بکاه دردش را
برای او برگرد
و مرد خسته هنوز
میان جنگ و نبرد
تمام شد کارش
به شوغ دیدن او
به خانه اش برگشت
ولی چه دیر و چه بد!!!
دودست کودک سرد….
98/5/11