فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

ملیحه ترکمن زاده

تصویر تست
_ ملیحه ترکمن زاده به نام خدایی که از طبع شاعرانه‌اش بر قلم خاکی نهفته در کالبد من دمید. به نام اویی که گِل مرا با شعر سرشت.من ملیحه‌ی ترکمن زاده فرزند تَه‌تُغاری یک خانواده‌ی پُرجمعیتِ روستایی، رسیده از پدری کشاورز و زاده‌ی مادری خانه‌دار، در یک ماه مانده به سال 59 در آخرین روز بهمن 58 به دنیا آمدم و سال‌های سال افتخار خواهم کرد که زاده‌ی روستا هستم و بزرگ‌شده‌ی خاک و آب و آتش و نور و گیاه .نان حلال خوردم از دستانِ زبرِ پدری که شبانه‌روز فقط کار می‌کرد و تلاش؛ و چرخ زندگی را می‌چرخاند. چرخ خیاطی قدیمی پایه‌آهنی بلندی داشت که  با پا زدن به حرکت درمی‌آمد و اوقاتی را که در خانه فارغ از کارِ باغ و زمین بود، با آن به دوختن کت و شلوار مردانه مشغول می‌شد و در تمام دوران تحصیل ما روپوش مدرسه‌ی ما را خودش بُرش می‌زد و می‌دوخت که البته در آن زمان، ما بیشتر لباس بازار را دوست داشتیم ولی الان حسرت می‌خوریم و آرزو داریم تا برگردد و دوباره دست‌دوختِ او تن‌پوش ما شود.او سواد دبستان داشت ولی علاقه‌ی فراوان به نوشتن و خواندن او ما را ذوق‌زده می‌ساخت. سکوت، گذشت و تلاش مهم‌ترین چیزهایی بود که او با عمل به ما آموخت.دوران دبستان، راهنمایی و دبیرستان را با سختی به خاطر رفت و آمد بین شهر و روستا و شرایط زندگی روستایی با نمرات عالی و هوش و ذکاوت و تلاشی که ثابت شده و نشان داده شده به همه بود سپری کردم اما به علت مشکلات مالی نتوانستم در رشته‌ی دلخواه در شهری دیگر به ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه بپردازم و بالاجبار و از روی بی‌علاقگی در رشته‌ی حسابداری در مقطع کارشناسی دانشگاه پیام نور شهرستان تربت حیدریه به تحصیل پرداختم.در طول دوران تحصیل اشعار و نوشته‌های من در اکثر روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌های مدرسه و  دانشگاه به چاپ رسید.من از همان کودکی (دوران دبستان) به سرودن شعر نیمایی علاقه‌ی فراوان داشتم و طنز می‌نوشتم و سال‌ها بعد که به وزن و قافیه و ردیف آشنایی پیدا کردم به سرودن شعر موزون پرداخته و در کنار نوشتن داستان کوتاه  به طنز اجتماعی و سیاسی هم می‌پرداختم.بعدها با گذراندن یک‌سال دوره‌ی مهارت‌های تعلیم و تربیت مرکز آموزشی سما، با شعر کودک بیشتر آشنا شده و به سرودن شعر کودک پرداختم، هر از گاهی به طراحی و تصویرگری کتاب کودک نیز مشغول می‌شدم.بعد از ازدواج و مادرشدن هم این روند در کنار حمایت‌های همسرم ادامه داشت اما طبع شعری من دچار تحولات و زایش‌هایی شد که منجر به سرودن شعر سپید گشت و اکنون غالب بر هزار شعر و سروده‌ی چاپ‌نشده در دست دارم، از شعر موزون گرفته تا نیمایی، سپید و کودک. طنزهای اجتماعی و سیاسی که اشاره به معضلات اجتماعی و هنجارها و ناهنجاری‌ها، فرهنگ‌شکنی‌ها و بحران‌های رفتاری افراد حقیقی و حقوقی و فرهنگیِ نهادها و ارگان‌ها دارد.و در سال پیش شروع به نوشتن داستان زندگی و جمع‌آوری زندگی‌نامه‌ی جانباز عزیز «عباس نجاتی» کرده‌ام در کتابی با عنوان «می‌توانی تَرکِش‌ها را بشمری؟» که در دست چاپ است و به امید خدا در دستور چاپ.لازم به ذکر است در این راه از راهنمایی‌ها و هدایت دکتر محمدعلی محمدی شاعر اولین شعر دفاع مقدس که کتاب‌های فراوانی از ایشان به چاپ رسیده است متخلص به «م- ریحان»، بهره‌ی فراوان برده‌ام.و امیدوارم بتوانم به زودی زود کتاب شعرم را نیز به چاپ برسانم و بر این اعتقادم که امروزِِ روز چون شاعران فراوان و بسیاری در این مرز و بوم داریم داشتن و استفاده‌ی تخلص گاهی اوقات سبب سردرگُمی خواننده و مخاطب می‌شود و به کار بردن نام و نام خانوادگی مناسبت و پسندیده‌تر است.

1
از مزون های زیادی
دختران زیادی
زن بیرون آمده اند ،
با موهای بور
عنبیه های رنگی
لبخند های سرخ
در پیراهن های سفید ،
جا گذاشته اند
دختران قاجار زیادی را
آن پشت .
هنوز این پیراهن ها
برای استخوان های تو
گشاد است
هنوز
موهای کلاغ تو را
ابروهای زاغت
سبزه ی مینایت
و لبخند طوطی ات را
هیچ مزونی ندزدیده .

بگذار آن
شاسی بلندها
لاکچری ها ببرند
پروتزها
لنزها
اکستنشن ها
بوتاکس ها را
و توی بکر بمانی
برای خلوت کوچه های شاعران !

2
بعضی هایشان را
نمک می زند
تا شور شود ،
اتو می زند
تا صاف شود ،
سَوای آن هایی که
آتششان زده
یا انداخته توی زباله ها ،
یکی دو تا را
لای جانماز
یا زیر فرش اتاق خواب
خوابانده ،
چند تایی را هم
پای شمعدانی ها چال کرده ،
بزرگترینشان را
گذاشته برای روز مبادا
تا آرام آرام
از گیسوانش
نگاهش
دستانش
بکشد بیرون
و بریزد در گوش تو ،
یک
_دوستت دارم ِ _
بکر دست نخورده را !

3
من یک سیزده مچاله بودم
در یک رحِم گیج
بر مقعر یک شکم
در اندام خمار یک زن ،
این طرف میله ها
_ زندان _
جای خوبی برای ویار نبود
تهوعت را
باید قورت میدادی ،
قابله های پیر
یکی در میان
مردی را که در شکم مردی
می لولید
سونوگرافی می کردند .
مادر که جیغ کشید
دنیا استخوان های مرا فشرد
ماهی گُلی رها شد
در خشک زندان
_ ماهی گِلی _
و
آن شب بندبند زنان بند
پسِ لبخند های ترش گریست ،
بند ناف ، دار خوبی بود
که تابیده نشد
مادر بعدِ آن جیغِ بسته ،
دو حنجره شد
روز پدر ،شب مادر .

اسباب بازی ام رنگ کم داشت
بازی هایم ، هم بازی
تصویر قصه هایم نازا
و من در قرن 21
انسان اولیه ای بودم
که اتاق
خانه
خانواده
برایم فقط نشانه بود .

هنوز آغوش ِ من و مادر
سیمان است
وقتی دریای پایان قصه هایش
آن سوی میله ها هم نبود !

_ ملیحه ترکمن زاده _

4
یادش به خیر
می گفتی _ارومیه _صدایت کنند
روزت را  _به نام دریاچه _
شروع می کردی
دریاچه را در تاوه می شکستی
و صبحانه ی شور می خوردی ،
خیاطت
بر سینه ات نستعلیق آب دوخت
تو را _ بِمانعلی _ نامیدند
تا بمانی
و تو فرزندت را _ بِمان آب _

وقتی قایقت در خاک پارو خورد
به جای آبی ، سیاه پوشیدی
ریش گذاشتی
بر مرگ آب ،
یک پاییز مانده بود تا برف ببارد
تو را کنار قایقت دفن کردند
نماندی بمانعلی ،
برف بارید
خدا کند آب بماند !

5
مرا به شهر آوردید
که دریا شور است ،
فراموش کرده ام
خیس ِدریا یعنی چه
در این آب ِبدل .
کمی انصاف به خرج دهید
به دیوارها
عکس دریا نکوبید
کنار من دلتان را
به دریا نزنید
و قرص خواب مرا قطع نکنید
که خواب نیمه ی  دریا
مرا دوباره افسرده خواهد کرد ،
مرا به شهر آوردید
هیچ ،
گوش ماهی در آب ِمن نیاندازید
که با صدای گوش ماهی ها
دچار مرگ خواهم شد ،

مرا به شهر آوردید
که دریا شور است
دریا در لیوان نوشیدنی نیست !

6
خانم جان که رفت
دعوا شد
سر بشقاب های گل سرخ
نعلبکی های گل آبی
سر صندوقچه ی ترمه ی پستو
سر یخچال زوار در رفته
سر لیوان های سرخ آبی

خانم جان که بود
دستِ بشقاب ها همیشه
شش تا بود
نعلبکی ها فقط برای مهمان ها
سر صندوقچه بسته
درِیخچال را قفل میزد
چهار چشمی مواظب لیوان ها .

_ برویم هر سه تایی
به قبرستان
غیر ما کسی حواسش نیست ،
من و شما دوتا پای وامانده
خانم جان رفته
از اینجا
فاتحه توی خانه جا مانده !

7
مادرت
زیتون را می بوسید
وَالتین وَالزیتون
می خواند
و در سرکه می انداخت ،
به گندم گنجشکها
و اِن یکاد
فوت می کرد
که زخم نخورند
سرش سبز
دستش برکت نداشت !

تو را چه شده
به گردن ِپرنده ای
که صلح را
به دندان می کِشد
تفنگ بسته ای ؟

_ 8
مگر زمین به این گردی را
میتوان دنبالش گشت؟
امشب خدا کجا رفته؟
میدانم به شب نشینی ِ
فامیل ِنداشته نرفته
شاید برای
کودکان مادرمرده ی سوری
شیر خشک برده
یا برای زنان ِشوهر سر بریده
دارد چادر می دوزد ،
شاید هم
برای کودکان افغان چراغ برده
تا از تاریکی نترسند
یا
حواس چند داعشی مست را
پرت کرده
تا دختر زیبایی را
که خودش آفرید
فراری دهد.
شاید به آفریقا رفته
برای سرکشی
به فرشته هایی که سنگ
روی زمین می ریزند
تا بچه ها به شکم هاشان
وقت گرسنگی سنگ ببندند .
شاید مشغول تیک زدن
به دفتر گناهان سواحل استرالیا
نه چرا راه دور؟
همین آنتالیا و آنالییا ی خودمان
است .
گمان نکنم به هند رفته باشد
چون آنجا چیزی که زیاد است
خداست ،
یقین دارم
در خاورمیانه نیست
چون صدای تیر
تفنگ
گریه
جیغ
فریاد
و
فرار می آید.
شاید به اروپا رفته
تا مچ یک پاپ پیر را
شبانه بگیرد.
یا دارد نقشه ی تفکیک
چند کشوردیگر را
می ریزد.
شاید
شاید رفته
با این مردک زبان نفهم
ترامپ
جلسه ی توجیهی بگذارد
که کمی آدم بودن را
از _ بعضی ها _
یاد بگیرد .
حالا هر کجا رفته
نمی دانم چرا
اینجا میان خرابه های زلزله
بخاری ها را
روشن نکرده؟
گوشی اش را هم
یک طرفه کرده
گذاشته روی پیغام گیر !

_ ملیحه ترکمن زاده _