فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 8 اردیبهشت 1403

مهساطایری

تصویر تست
تصویر تست

مهساطایری

مهساطایری در اول مردادماه ۱۳۶۹ در خانواده ای گرم و صمیمی و البته علاقه مند به ادبیات در بندرانزلی متولّد شد؛تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته علوم تربیتی گرایش مدیریت و برنامه ریزی آموزشی در مقطع کارشناسی به اتمام رساند.
علاقه اش به شعر و فعالیت شعری اش برمیگردد به سالهای نوجوانی،در ابتدا با حضور در انجمن های آموزش و پرورش بندرانزلی و شرکت در جشنواره های دانش آموزی و مقام های متعدد استانی و کشوری در داستان نویسی و شعر پرداخت
 در اکثر قالب های شعری شعر میسراید اما در قالب های کلاسیک علی الخصوص غزل حرف های شنیدنی تری دارد؛ وی فعالیت جدی خود رادر انجمن های ادبی ارشاد  بندرانزلی و انجمن شعر مستقل رشت ادامه داد
اشعار وی در ماهنامه ها و مجله ها و روزنامه های مطرح‌ استان به چاپ رسیده و به زودی هم قصد چاپ اشعارش در کتاب مستقل را دارد.
نمونه اشعار:
1
گاهی تصور میکنی یک لحظه را اما…
یکباره میپاشد ز هم دنیای افکارت
 
دلشوره میگیری مبادا عاشقش باشی
کاغذ مچاله میشود با اخم خودکارت

هی مینویسی، دوستت دارم، ندارم، باز
فارغ شدی یک لحظه از اوهام تبدارت

پای اجاق زندگی هم میزنی دل را
سر میخوری در گنجه های دنج جادارت

با پخت و پز مشغول هستی، با خودت درگیر
قل میزنی در کتری ناکوک تکرارت

لای تمام خستگی هایت به شب گفتی :
من عاشقش هستم،برو تنها پی کارت…

ورد زبانت میشود اسمی که جامانده
روی همین ته مانده ی بیجای سیگارت

روحی که از تن شد جدا، آسان نمیمیرد
با عشق هم پیمان شده، احساس دشوارت
#مهساطایری

2
این که پایان راهت را،از تمام خودت طلبکاری
این که دائم به زجر خود قانع،در نبودش همیشه تبداری…

خط و مشقت کلاف سردرگم،مرگ هم چاره ی علاجت نیست
زندگی کن به شرط خوابیدن، زندگی کن اگرچه اجباری

روزهایت شبیه یکدیگر، حال قلبت خراب و ناموزون
مثل آونگ بیخودی لرزان، روی ساعت، برای دلداری

در سکوتت نشان نابودی، توی فکرت صدای شلیک است
پر شده چوب خط فردایت، از تلاشی برای بیداری

این منم،من که  زنده بودن را، تا ته مردنش قسم خورده
این تویی، با نگاهی آسوده، رفته ای در مسیر دشواری

هی شکایت به دست تقدیر و،هی خدا را به شکوه آوردن
کار سختی نبوده بی تردید،  سر به روی علاقه بگذاری

درد دارد که عاشقش باشی، درد دارد که در خودت باشی
هی برایش ترانه بنویسی، او نخواند که دوستش داری

شعرهایت همیشه پر درد و روح و قلبت همیشه زخمی بود
خوانده بودی  که بی سبب شادی، با همان لحن کوچه بازاری

خواستی با دروغ تکراری،از تمام زمانه سر باشی
از همان ابتدای این قصه، چشم تو خسته بود، انگاری

گر گرفته تمام قلبت باز از همان حس بی سرانجامی
خط پایان دوباره نزدیک است، خط بکش دور این طرفداری

او تورا قدر تو نمیفهمد، او تورا_ عشق را _نمیفهمد
رد شو از بودن و نبودن ها، با همین حس اگرچه تکراری
#مهساطایری

3

بادست تو حل می شوم  ازعشق توسرریزتر
چیزی شبیه معجزه  دنیای دل انگیزتر
هی درد هایم سر به سر دردی
که شیرین می کند
خلوت برایم دارشد  ازغصه
غم انگیزتر
خط جنون گل می کند شایدبه
کامم می شود
باعطری ازسبزینه ها هرلحظه
حاصل خیزتر
اینجا طنین صد صدادرمن حوالی
میشود
باصوت های بی صدا باگریه  شورانگیزتر
گاهی به فکرم سربزن شاید
برای دلخوشی
این قصه را پایان بده درمتن
دل آویزتر
#مهساطایری

4
این جهان جای قشنگی نیست، ما هم باختیم
پای این دلداده تاوان بدی پرداختیم
ما دویدیم و دویدیم و سراپا عاجزیم
بس که بی صبرانه توی زندگیمان تاختیم
رنگ و رومان حاصل یک عالمه سرخاب شد
با نقابی روی صورت، خویش را نشناختیم
گوشمان پر شد از آواز خوش دریاچه ها
تورمان را توی مرداب ریا، انداختیم
فکر ما یک عالمه  پرواز جمعی بود و حیف
خانه در ویرانه ی جغد سیاهی ساختیم

#مهساطایری
5

عمری میان خنده های زورکی مان
حسرت به دل ماندیم و تنها گریه کردیم
گفتیم رویای قشنگی توی فرداست
هی ضربه خوردیم وکجاها گریه کردیم
از پشت خنجر خورده واز  روبه رو هم،چیزی به اسم زندگی باقی نمانده
بغضی که توی خونمان سرریز میشد، خوردیم واز این وهم زیبا گریه کردیم
دنیا به جز دل خستگی های مدامش،چیزی برای گفتن و خواندن ندارد
تنها شنیدیم و  کسی این قصه  نشنید ما توی گوش خود  صدا را گریه کردیم.
با بچه های سرخوش امروز گفتیم، شاید خدا کاری کند تا بعد اما…
در خلوت و تنهایی خود غوطه خوردیم ازباطن روز تماشا گریه کردیم
ما قصه باف روزهای تلخ امروز، تا آخر دنیا نگامان زخم خورده
هی بخیه خوردیم و نفهمید این زمانه، از تلخی این ماجراهاگریه کردیم …
#مهساطایری

6

حسرتی دارم به اوج داستان های محال
مینویسم تابگویم پاسخ صدها سوال
می نگار م  با دوچشم منتظر در وهم ها
توی قلبم نقطه چین ثابت بی حس وحال
بوده چشم اندازمن  پوچی ضریب پوچ ها
می کشاند  ناامیدی لحظه هایی از زوال
هرطرف تصویر گنگ مرد رویایی گیج
درفضای سردی خاموش درد بی مثال
می روم دربطن هر خواب وخیال و آرزو
سرخط  دلدادگی یعنی خیال پر ملال
واقعا من شاعرم؟یاچشم تو اسطوره بود!!
این چنین می سوزم از برق نگاهت ماه وسال
من که مثل ماهی  درگیر در تنگت شدم
کاشکی دریای من بودی ،نه جوی بی خیال
هی نگو من عمق رویاهای  شیرین توام
شاعرم کردی چرا؟ افسونگر خوش خط وخال؟!.
#مهساطایری

7
یک بغل از جنس رویایی که میخندید داد
دیدن لبخند هر روزت به من امید داد
خواستم فالی بگیرم با غم هر روزه ات
روسری کوچکت گل کرد و یک خورشید داد

زندگی یک داستانی  بی سبب دل خوش کنک
تا توانست این زمانه، تن به این تمدید داد
روزهایم مثل شب هایم، فقط دل مردگیست
بودن چشمان معصومت به من امید داد
حرف های کودکانه ،قندشیرین غزل
شهد شیرین نگاهت، آنچه میفهمید، داد
ساز هم میخواند امشب تا سحر بی حوصله
آخرش ساز دلت یک خنده ی جاوید داد

دختری از جنس روياهاي شیرینی که باز
دست تقدیرت شکست و بوسه ی تهدید داد

سردی برف آمد و دستان سردت کوچ کرد
عاقبت بر قلب سردم آنچه میترسید داد
#مهساطایری

8
مینویسم از تو اما،حسرتی در جان من
تا نباشد، مرگ مطلق صفحه ی دیوان من

زندگی و شادمانی بعد تو… زجرآور است
چای دبش و خلوتی جانانه، در ایوان من

مینشینم روبه رویت با خیالت روزها…
مینشینی روبه رویم، چشم درچشمان من

من برایت ناز و عشوه تو برایم دلخوشی
شوق میباری برایم،  لحظه ی بحران من

عشق میبارد جهان در پیش چشمم، تا تویی _
محرم این قلب زخمی، روز و شب، مهمان من

این  هوای گرگ و میش سرد پاییزی و ما
مانده تنها، مانده بی کس، در غم آبان من

کوچه ها لبریز آیین سکوت و قهر و عشق
زهد و تقوا یکسره بیگانه با ایمان من

من که با نبضت جهان را در خودم جا کرده ام
سخت محتاجم، بیایی چون تویی درمان من
#مهساطایری

9
یک عمر فقط شعر نوشتم که بخوانی
من ماندم و پاگیر شدم تا تو بمانی
گفتم که عوض میکنم اینبار  خودم را
اما تو که از اول این قصه “همانی “
راحت شده قلبت به مدارای دل من
ترسی به دلت نیست، از این عاشق جانی
هذیان شب و روز منی در تب سردم
از شادی دیروز دلم، نیست نشانی
مابین همین دلهره ها پر زدم از عشق
انگار دلم با قفست کرد تبانی
دیروز نوشتم که تورا دوست ندارم
اقرار نکردم که تو هم جان و جهانی
با هر گره بر سبزه زدم بوسه ی تردید
وا کن گره ها را که تو آن راز نهانی
در صورت من سر وجودم همه پیداست
عشق تو عیان است چه حاجت به بیانی
#مهساطایری

10
من بر خلاف رود عمری را،در چرخشی دوار چرخیدم
 
زیبا نماندم تا ته قصه، وقتی کلاغ قصه را دیدم

روی دلم یک خط کشیدم تا،یادم بماند عاشقی پوچ است
بر زخم دیرینم فقط گاهی،با حسرتی مادام،خندیدم

در امتداد جاده ای ممتد،سرگشته از رویای دیروزم

بابغض کهنه، در مسیر عشق، آهسته و پیوسته رقصیدم

یادت برایم سرخوشی آورد، باران نشان بیقراری بود

هرچند عمری با سکوت تو، از بارش چشمات ترسیدم

حسرت فقط حسرت فقط حسرت، مانده به روی هم که پایان را…

دیروز تا امروز تا فردا، هر ساعتش را دیر فهمیدم…
#مهساطایری

11
روی حرفم به شماهاست که خوابید هنوز
پشت هرکار، به دنبال ثوابید هنوز
زندگی کردنتان مسئله ای لاینحل
سالها در گذر و فکر جوابید هنوز…

با دروغ و دغل و فتنه به بالا رفتید
فکر کردید که در اوج، عقابید هنوز

هی شمردید خطاهای مرا پشت سرم
با شکست دل من، حرف حسابید هنوز؟

حق ات این بوده و شکاک دو عالم هستی “
من خجالت زده ام، بس که مجابید هنوز

حرف هاتان همه توخالی و باطن همه هیچ
مثل یک نسخه ی جعلی کتابید هنوز

میسپارم به خدا هرچه که با من کردید
گرچه با این سخنم در تب و تابید هنوز

ترس تان خوب هویدا شده در صورتتان
باز با دوز و کلک فکر نقابید هنوز…
#مهساطایری