فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 اردیبهشت 1403

وحيد پورداد

تصویر تست
وحيد پورداد

 غزل یک

سوژه ی زیبای اشعار زمینی آسمانی

یار یک شاعر شدن سخت است…آیا میتوانی ؟

یار یک شاعر شدن سخت است بی تردید…آری

دوست دارم از همین اول حقیقت را بدانی

روح من مانند اشعارم همیشه بیقرار است

روح من هم همدلی می خواهد و هم همزبانی

آشنایم با تمام کوچه های شهر غربت

نام من این است: ” تنهایی ” … نشانم : “بی نشانی “

آشنا با هفت پیچ انزوای منزوی ها

با نگاه بهمنی … با بغض های بهبهانی

دود سنگینی گرفته قامت میخانه ها را

داش آکل کو ؟ کجا رفت آن مرام پهلوانی ؟

یک غزل خواندم که هم بغض غزلهایم بمانی

یک دو بیتی کفته ام تا یک نفس دشتی بخوانی…

در نگاه من خدا با دستهای خود نوشته:

شاعری…تلفیقی از ابلیس با پیغمبرانی !


غزل دو

دست از حنا ، با پلک های مرمری رقصید


آن گندمی با دیده ای خاکستری رقصید

“سرکنگی” اش آغاز شد ، انگار دریا هم

دیوانه شد ، با موج هایش بندری رقصید

او راه و رسم رقص خود را خوب می دانست

با چادری دور تنش ، بی روسری رقصید

انگار رقصش هم سرشتی آسمانی داشت

چون پا به پایش یکنفس حور و پری رقصید

نظم و نظام کهکشان ها را به هم می ریخت

خورشید من رقصید و دورش مشتری رقصید

می خواستم در یک غزل وصفش کنم ، دیدم:

حتی قلم از شوق این خوشباوری رقصید

شاید که حس می کرد من” سرحدی “ام ، آری

پس با تمام شیوه های دلبری رقصید

شاید برای غربت چشمان یک شاعر

شاید به شوق شعر های دیگری رقصید

۱)سرکنگی : به لرزیدن شانه ها در رقص بندری می گویند .

۲) سرحدی : اصطلاحا بندری ها به کسانی که بندری نیستند اما در بندر عباس زندگی می کنند سرحدی می گویند .

غزل سه

اگر چه دل بریدی از همه وابستگی هایت


تو را می خواهم آری ، با تمام خستگی هایت

تو را می خواهم و در زیر لب همواره می خوانم

که روزی یاد خواهی کرد از دلبستگی هایت

تو لیلا نیستی ، تلفیقی از ویسی و رودابه

که حتی عشق اذعان کرده بر شایستگی هایت

ذلیخای زمان ، عریان بیا ! تا تهمت تاریخ

ببیند یوسفی را تشنه ی وارستگی هایت

تو جان شعر هستی از غزل تا شکل نیمایی

که تکراری نخواهد بود در پیوستگی هایت


غزل چهار

برای کودکان سیگار فروش

آن سوی شیشه ، کودکی با حرف تکراری

“آقا ؟ شما سیگار می خواهی ؟ خریداری ؟ “

” یک نخ بخر، پنهان نکن ، من خوب می دانم

مانند این مردم شما هم اهل سیگاری “

من در میان چشمهایش خیره اما او

در انتظار اینکه شاید بشنود آری

بر صورتم جاپای تیغ و عطرخوشبویی ست

بر صورت او کرت هایی از عرق جاری

یک شیشه ، تنها فاصله بین دو دستی که

نان خورده است و نان درآورده به دشواری

ناگاه فریادی مرا میگیرد از من ، های

آقا کجایی ؟ خواب هستی یا که بیداری ؟

اینبار دختر بچه ای با طعنه میپرسید

چیزی نمیخواهی ؟ شما هم پول کم داری؟

پاسخ ندادم دخترک با خنده ی تلخی

گفت : ای برادر جان رهایش کن ، سرکاری

غزل پنج

اینجا بمان ٬ تمام جهان عاشقت شدند


تنها نه من ٬ زمین و زمان عاشقت شدند

ای بره ی سفید ! به غیر از شبان تو

یک گله گرگ ٬ زوزه کشان عاشقت شدند

منصور ها به شوق تو بالای دار ها….

رفتند و با صدای اذان عاشقت شدند

سنتور و نی ٬ تنبک و دف ٬ مست میزنند

” ماهور” و ” شور” و ” جامه دران ” عاشقت شدند

در ” رودکی ” و ” کلهر ” و ” لطفی ” نشسته ای

چنگ و کمانچه ٬ تارزنان عاشقت شدند

حتی خدایگان به تنت غبطه می خورند

آیات در یقین و گمان ٬ عاشقت شدند

از ” منزوی ” : جنونی و از ” آتشی ” : شکوه

کینگونه مات ٬ منتقدان عاشقت شدند

ای جوهر اصیل ترین شعر های ناب

برگرد ٬ شاعران جوان عاشقت شدند