فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

گفتی که

گفتی که:«- مرا با تو نه سِرّی، نه سری هست.» گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست. گرداب، شکیباییم آموخت که دیدم گاه از من سودازده، سرگشته تری ه…

گفتی که:«- مرا با تو نه سِرّی، نه سری هست.»
گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست.
گرداب، شکیباییم آموخت که دیدم
گاه از من سودازده، سرگشته تری هست
برگی ست که پیچان به کف باد خزان است
گر در همه ی شهر چو من در به دری هست
گشتند پی فتنه بر هر گوشه ی این شهر:
در گوشه ی چشمان تو گویا خبری هست
با یاد تو گر آه برآرم، نه غمین است؛
خوش، آن سفر افتد که در او همسفری هست
گفتم که:«به پای تو گذارم سرِ تسلیم.»
گفتی که :«- نخواهیم کسی را که سری هست…»
چون شمع، مگر شعله زبان سخنت بود؟
کز سوز تو، سیمین! به غزل ها اثری هست.

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج